حکایتِ هزار و یک‌شب

حکایتِ هزار و یک‌شب

هزار و یک شب، هزار و یک قصّه بشنوید:

در کانالِ «شهرزادِ قصه‌گو»👇🏻

T.me/ShahrzadeQessegoo

سایت:
www.ShahrzadeQessegoo.ir

پیوندها

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! شاهینی بوده است بدکردار و وحشیان و پرندگان از او هراس داشتند و هیچ‌کس از شر او خلاص نبود و او را در ستمکاری و دل‌آزاری حکایت‌ها بود. پس چون سال‌ها بر او بگذشت ضعیف شد و گرسنه گشت و دردش افزون گردید و آن‌گاه قرار او به این شد که ...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

  • ۲۰ آبان ۹۶ ، ۲۳:۰۹
  • سَرو سَهی

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! موش چون سخن کک بشنید گفت: اگر سخن چنین است که تو گفتی، در این‌جا برآسای که بر تو باکی نیست و تو را آسیبی نرسد مگر آن‌که من خود را سپر آن آسیب گردانم. ولی از نخوردن باقی خون بازرگان افسوس مخور و به هرچه که میسر باشد راضی شو...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

  • ۲۰ آبان ۹۶ ، ۲۳:۰۸
  • سَرو سَهی

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! چون گرگ انگشت ندامت به دندان گرفت و فروتنی آغاز کرد، نیازمندانه با روباه گفت: شما طایفۀ روبهان، شیرین‌زبان‌ترین وحشیان و خوش‌روترین جانوران هستید و مزاح را دوست می‌دارید و این سخنان تو می‌دانم که از روی مزاح است. ولیکن همه‌وقت مزاح نه نیکوست. روباه گفت که: مزاح را اندازه است، که ظریفان از آن اندازه تجاوز نکنند...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

  • ۲۰ آبان ۹۶ ، ۲۳:۰۸
  • سَرو سَهی

شهرزاد گفت:

حکایت باز و کبک: روباه گفت: روزی به انگورستان رفتم که از انگور آن‌جا بخورم. بازی را دیدم که بر کبکی هجوم کرد و خواست که او را صید کند. کبک بگریخت و به آشیانۀ خود رفته پنهان شد. باز نیز از پی او برفت و او را آواز داد که: ای نادان! چون من تو را در بیابان گرسنه یافتم، بر تو رحمت آوردم و از برای تو دانه برچیدم و اکنون حاضر آوردم که تو آن را بخوری...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

  • ۲۰ آبان ۹۶ ، ۲۳:۰۷
  • سَرو سَهی

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! گرگ با روباه گفت: سخنی که تو را سود ندهد مگو و چیزی که تو را خشنود نکند مشنو. روباه گفت: پند تو را شنیدم و اطاعت کردم و دیگر هرگز خلاف رضای تو نکنم که حکیمان گفته‌اند: از چیز ناپرسیده جواب مگو و به جای دعوت ناکرده مرو و کاری را که سودمند نیست ترک کن و ستمکاران را پند مگو که پاداش پند تو ستم کنند...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

  • ۲۰ آبان ۹۶ ، ۲۳:۰۷
  • سَرو سَهی

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! آن عابد روزی خود را به دو نیم بخش می‌کرد. نیمه‌ای خود می‌خورد و نیمۀ دیگر به کبوتران می‌داد و عابد به فزونی نسل کبوتران دعا می‌گفت. نسل ایشان افزون گردید. کبوتر به جز آن کوه که عابد بدانجا بود در مکان دیگر جای نداشتند و سبب گرد آمدن ایشان در نزد عابد ...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

  • ۱۹ آبان ۹۶ ، ۲۳:۵۳
  • سَرو سَهی

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! طاووس چون سخن بطّه بشنید عجب آمدش و گفت: ای بطّه! تو از بنی آدم ایمن گشته‌ای از آن‌که ما در جزیره‌ای از جزایر دریا هستیم که آدمی‌زاد را بدو راه نیست. در نزد ما جای بگیر تا خدا کار بر ما و تو آسان گرداند. بطه گفت...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

  • ۱۹ آبان ۹۶ ، ۲۳:۵۳
  • سَرو سَهی

حکایات حیوانات: ملک با شهرزاد گفت: همی خواهم که از حکایات پرندگان حدیث گویی. شهرزاد گفت: سمعاً و طاعتا.

ای مَلِک جوان‌بخت! به روزگار قدیم طاووسی با مادۀ خود در کنار دریا جای داشتند و در آن مکان بسی درندگان و وحشیان بودند. ولی درختان بسیار نیز در آن‌جا بود و طاووس با مادۀ خود شب‌ها از بیم، به فراز درختی از درختان بر می‌شدند و پیوسته در جستجوی ...

پ.ن: بطّه به معنای یک مرغابی است. (ناظم الاطباء)

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

  • ۱۹ آبان ۹۶ ، ۲۳:۵۳
  • سَرو سَهی

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! نزهت‌الزمان چون سخنان بدوی بشنید جهان در چشمش تیره شد. برخاسته تیغ برکشید و بدوی را بکشت. حاضران گفتند که: در کشتن بدوی شتاب از بهر چه بود؟ نزهت‌الزمان گفت: شکر خدا را که مرا زنده گذاشت تا به دست خود انتقام از خصم بگرفتم. پس از آن غلامان را فرمودند که از پای بدوی گرفته بکشند و پیش سگانش بیندازند...

 

پ.ن: بالاخره حکایت آل نعمان تمام شد. این حکایت از شب چهل و ششم تا شب یکصد و چهل و پنجم ادامه یافت و صد شب از شب‌های ملک شهرباز و شهرزاد را به خود اختصاص داد.

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

  • ۱۹ آبان ۹۶ ، ۲۳:۵۲
  • سَرو سَهی

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! ایشان به اشارت وزیر هر دو به تخت بنشستند و شادمانی‌ها کردند و سپاه و رعیت از ایشان شاکر و خرسند بودند و سلطان کان‌ماکان عروسی کرده و شب‌ها را با دختر عمش قضی‌فکان به سر می‌برد. پس از دیرگاهی شادان نشسته بودند که گردی پدید شد و از بازرگانان کس به نزد ایشان بیامد که فریاد همی زد و می‌گفت...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

  • ۱۹ آبان ۹۶ ، ۲۳:۵۲
  • سَرو سَهی