حکایتِ هزار و یک‌شب

حکایتِ هزار و یک‌شب

هزار و یک شب، هزار و یک قصّه بشنوید:

در کانالِ «شهرزادِ قصه‌گو»👇🏻

T.me/ShahrzadeQessegoo

سایت:
www.ShahrzadeQessegoo.ir

پیوندها

چون شب یکصد و چهل و پنجم برآمد

جمعه, ۱۹ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۵۲ ب.ظ

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! نزهت‌الزمان چون سخنان بدوی بشنید جهان در چشمش تیره شد. برخاسته تیغ برکشید و بدوی را بکشت. حاضران گفتند که: در کشتن بدوی شتاب از بهر چه بود؟ نزهت‌الزمان گفت: شکر خدا را که مرا زنده گذاشت تا به دست خود انتقام از خصم بگرفتم. پس از آن غلامان را فرمودند که از پای بدوی گرفته بکشند و پیش سگانش بیندازند...

 

پ.ن: بالاخره حکایت آل نعمان تمام شد. این حکایت از شب چهل و ششم تا شب یکصد و چهل و پنجم ادامه یافت و صد شب از شب‌های ملک شهرباز و شهرزاد را به خود اختصاص داد.

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

  • ۹۶/۰۸/۱۹
  • سَرو سَهی