حکایتِ هزار و یک‌شب

حکایتِ هزار و یک‌شب

هزار و یک شب، هزار و یک قصّه بشنوید:

در کانالِ «شهرزادِ قصه‌گو»👇🏻

T.me/ShahrzadeQessegoo

سایت:
www.ShahrzadeQessegoo.ir

پیوندها

چون شب یکصد و چهل و چهارم برآمد

جمعه, ۱۹ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۵۲ ب.ظ

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! ایشان به اشارت وزیر هر دو به تخت بنشستند و شادمانی‌ها کردند و سپاه و رعیت از ایشان شاکر و خرسند بودند و سلطان کان‌ماکان عروسی کرده و شب‌ها را با دختر عمش قضی‌فکان به سر می‌برد. پس از دیرگاهی شادان نشسته بودند که گردی پدید شد و از بازرگانان کس به نزد ایشان بیامد که فریاد همی زد و می‌گفت...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

  • ۹۶/۰۸/۱۹
  • سَرو سَهی