حکایتِ هزار و یک‌شب

حکایتِ هزار و یک‌شب

هزار و یک شب، هزار و یک قصّه بشنوید:

در کانالِ «شهرزادِ قصه‌گو»👇🏻

T.me/ShahrzadeQessegoo

سایت:
www.ShahrzadeQessegoo.ir

پیوندها

چون شب یکصد و چهل و نهم برآمد (بخش دوم)

شنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۰۷ ب.ظ

شهرزاد گفت:

حکایت باز و کبک: روباه گفت: روزی به انگورستان رفتم که از انگور آن‌جا بخورم. بازی را دیدم که بر کبکی هجوم کرد و خواست که او را صید کند. کبک بگریخت و به آشیانۀ خود رفته پنهان شد. باز نیز از پی او برفت و او را آواز داد که: ای نادان! چون من تو را در بیابان گرسنه یافتم، بر تو رحمت آوردم و از برای تو دانه برچیدم و اکنون حاضر آوردم که تو آن را بخوری...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

  • ۹۶/۰۸/۲۰
  • سَرو سَهی