حکایتِ هزار و یک‌شب

حکایتِ هزار و یک‌شب

هزار و یک شب، هزار و یک قصّه بشنوید:

در کانالِ «شهرزادِ قصه‌گو»👇🏻

T.me/ShahrzadeQessegoo

سایت:
www.ShahrzadeQessegoo.ir

پیوندها

چون شب چهل و دوم برآمد

يكشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۵۸ ب.ظ

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! چون ناخدای کشتی گفت به بغداد هم می‌رویم، نورالدین با اَنیس‌و‌جَلیس هم به کشتی نشستند و ناخدا فرمان حرکت داد. بادبان بالا کشیدند و باد وزیدن گرفت. نورالدین و اَنیس‌و‌جَلیس را بدین‌گونه کشتی با خود برد. ولی از آن طرف غلامان سلطان به خانۀ نورالدین آمدند. درها بکندند، قفل‌ها شکستند ولی از نورالدین اثری ندیدند. خانه را خراب و ویران کردند و آتش زدند. سلطان از شنیدن خبر فرار نورالدین بی‌نهایت عصبانی شد و گفت: هرجا که باشد باید پیدایش کنیم ...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.