حکایتِ هزار و یک‌شب

حکایتِ هزار و یک‌شب

هزار و یک شب، هزار و یک قصّه بشنوید:

در کانالِ «شهرزادِ قصه‌گو»👇🏻

T.me/ShahrzadeQessegoo

سایت:
www.ShahrzadeQessegoo.ir

پیوندها

۶۵ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

 

حکایاتِ شهرزادِ قصّه‌گو به شب دویستم رسید؛ خرسندیم که ماه‌هاست در کنار هم به شنیدن این حکایات نغز و آموزنده مشغولیم و به جرأت می‌توان گفت که در خیلِ قصّه‌های این کتابِ با شکوه، درس زندگانی و هم‌زیستی و عشق به یکدیگر را می‌آموزیم. نیک دیدیم که به یمن این همراهیِ چندماهه، از سایت رسمی حکایات هزار و یک شب پرده برداریم؛ این سایت در دو ستون به حکایات شهرزاد و همچنین مقالاتی که از گذشته تا امروز دربارۀ این کتاب به رشتۀ تحریر در آمده پرداخته است؛ نشانی سایت:

 

www.shahrzadeqessegoo.ir

 

ضمناً، از آن‌جایی که این کتاب بی نظیر، شیفتگانی در سراسر دنیا دارد، همواره مورد توجه اهالی هنر نیز بوده است. به همین خاطر، از شما دعوت می‌کنیم که اجرای سمفونی شهرزاد، ساختۀ Nikolai Rimsky-Korsakov را به‌عنوان شگفتانۀ دویستمین شب از شب‌های شهرزاد از ما پذیرا باشید. لازم است بگوییم که این اجرای موزیکال، تصاویری دارد که ممکن است برای همه مناسب نباشد.

 

«اینجا کلیک کنید»

  • ۲۹ آبان ۹۶ ، ۲۰:۳۳
  • سَرو سَهی

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! قمرالزمان با مرزوان رو به بادیه آورده آن روز را تا هنگام شام همی‌رفتند. پس از آن فرود آمده خوردنی و نوشیدنی بخوردند و بنوشیدند و ساعتی برآسوده ...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

  • ۲۹ آبان ۹۶ ، ۲۰:۳۰
  • سَرو سَهی

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! ملک‌شهرمان از غایت خرسندی به آراستن شهر امر کرد و خلعت‌ها به همهکس ببخشود و به فقرا و مساکین صدقه و نفقه داده، بند از زندانیان برداشت. پس از آن ...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

  • ۲۹ آبان ۹۶ ، ۲۰:۳۰
  • سَرو سَهی

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! ملک‌شهرمان نیز از غایت خرسندی در نزد ایشان بخسبید. پس چون بامداد شد مرزوان قصه با قمرالزمان فروخواند و گفت که...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

  • ۲۹ آبان ۹۶ ، ۲۰:۳۰
  • سَرو سَهی

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! مرزوان چون سخن براند قمرالزمان را آتش دل فرونشست و عافیت بدو راه یافت و زبانش اندر دهان بگشت و به دست ملک اشارت کرد که ...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

  • ۲۹ آبان ۹۶ ، ۲۰:۲۹
  • سَرو سَهی

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! مرزوان دانست که مطلوب همان است. گفت: منزّه است آن خدایی که قدّ و عارض و زلف و چشم این جوان را چون ملکه بدور آفریده...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

  • ۲۷ آبان ۹۶ ، ۲۳:۲۹
  • سَرو سَهی

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! وزیر نیکویی به جان مرزوان کرد و از غرقابش به درآورد. آن‌گاه گفت: بدان که من از غرقاب تو را نجات دادم. مبادا اینکه تو کاری کنی که سبب هلاک من و تو باشد. مرزوان گفت: این سخن از بهر چه بود؟

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

  • ۲۷ آبان ۹۶ ، ۲۳:۲۹
  • سَرو سَهی

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! چون کشتی واژگونه شد هرکس به خویشتن مشغول گردید. اما مرزوان را موج همی‌کشید تا به پای قصر ملک‌شهرمان که قمرالزمان در آن‌جا بود برسانید و ازقضا در آن روز امرا و وزرا در خدمت ملک حاضر بودند...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

  • ۲۷ آبان ۹۶ ، ۲۳:۲۸
  • سَرو سَهی

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! مرزوان با سیده گفت: شاید خدا مرا به چیزی آگاه کند که خلاص تو در آن باشد. سیده بدور گفت: ای برادر! حدیث من گوش دار که من شبی در ثلث آخر شب از خواب بیدار گشتم...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

  • ۲۷ آبان ۹۶ ، ۲۳:۲۸
  • سَرو سَهی

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! دایه گفت: بسا هست این مزاح تو را به گوش ملک‌غیور برسانند، آن‌گاه ما را از دست او خلاصی نخواهد بود. ملکه بدور با دایه گفت: به خدا سوگند که امشب پسری خوبروی و کمان ابرو در خوابگاه خود خفته یافتم. دایه گفت: ...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

  • ۲۷ آبان ۹۶ ، ۲۳:۲۸
  • سَرو سَهی