حکایتِ هزار و یک‌شب

حکایتِ هزار و یک‌شب

هزار و یک شب، هزار و یک قصّه بشنوید:

در کانالِ «شهرزادِ قصه‌گو»👇🏻

T.me/ShahrzadeQessegoo

سایت:
www.ShahrzadeQessegoo.ir

پیوندها

چون شب سی و پنجم برآمد

پنجشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۲۶ ب.ظ

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! اما او فراموش کرد دست‌هایش را بشوید و گفت: با دستارچه دستم را پاک کردم و در انتظار نشستم. آن گاه شمع‌ها روشن شد و مغنیان شروع به نواختن کردند و مشاطه‌گران آواز خواندند، تا پاسی از شب گذشت و عروس را نزد من آوردند و ما به حجله رفتیم. در حجله بوی زرباچه به مشام عروس رسید و بانگ برآورد که ای کنیزان بیایید و این مرد را فوراً بیرون ببرید. گفتم: ای خاتون! این حرکات چیست؟ گفت: چون زرباچه خورده‌ای و دستان خود را نشسته‌ای...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.