حکایتِ هزار و یک‌شب

حکایتِ هزار و یک‌شب

هزار و یک شب، هزار و یک قصّه بشنوید:

در کانالِ «شهرزادِ قصه‌گو»👇🏻

T.me/ShahrzadeQessegoo

سایت:
www.ShahrzadeQessegoo.ir

پیوندها

چون شب شانزدهم برآمد

شنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۳۷ ب.ظ

شهرزاد گفت: یکی از خواهران گفت: این‌ها خواهران تنی من هستند و من بزرگ آنان هستم. وقتی پدر ما درگذشت، پنج هزار دینار زر برایمان به ارث گذاشت. خواهران من جهیزیۀ خویش گرفتند و هرکدام به خانۀ شوی خود برفتند، اما شوهرانشان پس از چندی مال ایشان بگرفتند و سوداگری پیشه کردند. چهار سال در غربت بودند و چون علم تجارت نمی‌دانستند سرمایه از کف بدادند. شوهران ناگزیر همسران خود را طلاق دادند و از آن دیار سفر کردند و خواهران نیز سرخورده و گریان نزد من آمدند. آنان به قدری مفلوک و پریشان شده بودند که نتوانستم آنان را بازشناسم. تا بالاخره آنان را به گرمابه فرستادم و از آنان پذیرائی کردم. مدت یک سال از این جریان بگذشت که آنان نالیدند: ما را شوی تازه آرزوست ...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

نظرات (۱)

  • قالب وبلاگ بیان
  • سلام 
    روز خوش
    با مجموعه جدیدی از قالب های وبلاگ حرفه ای در موضوعات متنوع به روز شده ایم
    فرصت داشتی یک سری به سایت ما بزن و از کارها دیدن کن