حکایتِ هزار و یک‌شب

حکایتِ هزار و یک‌شب

هزار و یک شب، هزار و یک قصّه بشنوید:

در کانالِ «شهرزادِ قصه‌گو»👇🏻

T.me/ShahrzadeQessegoo

سایت:
www.ShahrzadeQessegoo.ir

پیوندها

چون شب یکصد و ششم برآمد

يكشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۴۷ ب.ظ

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! ضوءالمکان چون مضمون نامه بدانست فرحناک و خرسند شد و گفت: اکنون مرا پشت محکم شد و بازوان قوت گرفت. پس از آن با وزیر دندان گفت که: همی خواهم از حزن و ماتم برخیزم و از بهر برادر ختم و خیرات کنم. وزیر گفت: نیکو قصد کرده‌ای. پس ملک فرمود که در سر قبر ملک شرکان خیمه زدند و در میان سپاه ...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

نظرات (۱)

  • زهرا دهقان‌دهنوی
  • درود بر شما بسیار عالی است واقعا.. خسته نباشید.دعوت به همکاری هم دارید؟
    پاسخ:
    سپاس بی کران از لطف شما
    متاسفانه خیر