حکایتِ هزار و یک‌شب

حکایتِ هزار و یک‌شب

هزار و یک شب، هزار و یک قصّه بشنوید:

در کانالِ «شهرزادِ قصه‌گو»👇🏻

T.me/ShahrzadeQessegoo

سایت:
www.ShahrzadeQessegoo.ir

پیوندها

چون شب چهل و پنجم برآمد

چهارشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۵۵ ب.ظ

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! غانم‌بن‌ایوب صندوق را به خانه برد. در آن را بگشود و دختر را به در آورد. آن دختر که دید منزل غانم جایی‌ست خرم و مکانی‌ست نیکو و فرش‌های حریر در آن‌جا گسترده و بقچۀ دیبا گذاشتهاند دانست که غانم بازرگان است. چون غانم پسری بود خوب‌روی، آن نازنین نگاهی به صورت او انداخت و گفت: طعامی بیاور. غانم به بازار رفت و برۀ بریان و حلوا و شمع و نقل خرید و بیاورد. دختر چون او را بدید بخندید و با او با مهربانی صحبت کرد. غانم گفت: حالا وقت آن است که داستان خود را برای من بازگویی ...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.