حکایتِ هزار و یک‌شب

حکایتِ هزار و یک‌شب

هزار و یک شب، هزار و یک قصّه بشنوید:

در کانالِ «شهرزادِ قصه‌گو»👇🏻

T.me/ShahrzadeQessegoo

سایت:
www.ShahrzadeQessegoo.ir

پیوندها

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عجوز» ثبت شده است

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! جلاد تیغ را بلند کرد و خواست که تاج‌الملوک را بکشد که ناگاه فراد بلند شد و آواز کوس و شیهۀ اسب به شهر اندر فروپیچید و مردمان دکان‌ها بستند. ملک به جلاد گفت ...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

  • ۳۰ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۵۸
  • سَرو سَهی

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! حاجب گفت کس نگذارم که به خانه اندر رود تا او را تفتیش نکنم، بدان‌سان که ملک فرموده. پس عجوز خشمگین گشت با حاجب گفت که: من تو را با ادب و خردمند می‌دانستم، اگر تو را حال دگرگون گشته من چگونگی با سیّده بگویم و او را بازنمایم که تو متعرض کنیزکان او همی شوی. آن‌گاه عجوز بانگ بر تاج‌الملوک زد و گفت: ای کنیزک! بگذر...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

  • ۲۹ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۵۸
  • سَرو سَهی

پس از آن ورقه فروپیچیده به عجوز داد؛ عجوز کتاب گرفته به نزد تاج‌الملوک روان شد. چون به تاج‌الملوک داد و او از مضمون کتاب آگاه شد دانست که سیده دنیا سنگدل است و رسیدن تاج الملوک بدو دشوار است. شکایت به وزیر برد و در کار خود تدبیر نیگو خواست. وزیر گفت هیچ حیله نمانده که سود بخشد، مگر این که ...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

  • ۲۸ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۰۱
  • سَرو سَهی

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! عجوز به گریستن تاج‌الملوک رحمت آورد و گفت: دلشاد باش که تو را به مقصود برسانم. پس از آن برخاسته به نزد سیده رفت. دید که از غایت خشم که به کتاب تاج الملوک دارد گونه‌اش متغیر است. چون عجوز کتاب بدو داد خشمش افزون گشت و به عجوز گفت: نگفتمت که او از مکاتبۀ من در طمع افتد؟...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

  • ۲۲ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۰۳
  • سَرو سَهی

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! آن جوان با تاج‌الملوک گفت که: پیرزن مرا در میان خانه افکند و خود نیز به خانه اندر آمده در خانه فروبست. چون دختر قمرمنظر مرا در میان خانۀ در بسته دید، پیش آمده مرا به کنار گرفت و به زمینم انداخت و بر سینۀ من بنشست و ...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

  • ۱۰ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۱۷
  • سَرو سَهی