حکایتِ هزار و یک‌شب

حکایتِ هزار و یک‌شب

هزار و یک شب، هزار و یک قصّه بشنوید:

در کانالِ «شهرزادِ قصه‌گو»👇🏻

T.me/ShahrzadeQessegoo

سایت:
www.ShahrzadeQessegoo.ir

پیوندها

چون شب هفتاد و سوم برآمد

پنجشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۵۴ ب.ظ

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! نزهت‌الزمان خادم را به جستجوی خوانندۀ شعر فرستاد و خادم برفت. همۀ مردم را دید که خفته‌اند و یک تن بیدار در میان قافله نیست. پس نزد تونتاب رفت و دید که سر برهنه نشسته است. به نزدیک او رفته آستینش بگرفت و گفت: تو بودی که شعر همی خواندی؟ تونتاب به خویشتن بترسید. گفت: لا والله، خوانندۀ شعر من نبودم. خادم گفت: دست از تو بر ندارم تا خوانندۀ شعر به من بنمایی، زیرا که من نتوانم به نزد خاتون بازگردم...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.