چون شب چهل و هشتم برآمد
شنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۲۷ ب.ظ
شهرزاد گفت: ای مَلِک جوانبخت! دختر نصرانی چون این سخنان با شرکان گفت، شرکان را غرور جوانی و حمیّت دلیری بر آن بداشت که خویشتن به او بشناساند و بدو خشم آورد. ولی حسن بدیع و فزونی جمالش، شرکان را منع میکرد.
پس دختر نصرانی به فراز دیر برفت و شرکان بر اثر او همی رفت تا به در دیر برسیدند. دختر در بگشود. با شرکان به دهلیزی بلند درآمدند که قندیلها بدانجا افروخته و مانند آفتاب پرتو افکنده بود. چون دهلیز به نهایت رسید ...
ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.