چون شب چهل و هفتم برآمد
جمعه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۴۶ ب.ظ
شهرزاد گفت: ای مَلِک جوانبخت! رسولان تحفهها و هدایا را به ملک نعمان تقدیم کردند که از جمله پنجاه کنیز رومی زرینپوش و پنجاه غلام که عباهای زیبا بر تن و کمربندهای زرین به کمر و هریک را حلقه به گوش و به هر حلقه گوهری بود که هزار دینار زر میارزید، بود. ملک هدایا را قبول کرد و با وزیرانش به شور نشست که به این رسولان چه پاسخی بدهیم. وزیر کهنسال و با تجربهای که وزیر دندان نام داشت رخصت طلبید و گفت: ای ملک! بهتر از آن نباشد که ما به کمک ملک فریدون برویم و ملکزاده شرکان را سپهسالار کنیم و من نیز با ملکزاده میرویم و خدمت میکنیم. این فکر بسیار سودمند و به عقل آسان آید. نخستین منفعت آن بود که...
ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.