چون شب هجدهم برآمد
دوشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۵۳ ب.ظ
شهرزاد گفت: دختر گفت: ای خلیفه هارونالرشید! بدان که من پدری داشتم. چون بدرود حیات گفت، مال و منال فراوانی از خود بر جای گذاشت و چندی بعد مردی از متمولین مرا به همسری برگزید و من به خانۀ او رفتم. یک سال نگذشته بود که شوهرم نیز درگذشت و هشتاد دینار زر سرخ به من به ارث رسید. من جامهای زربفت و زیبا به بر میکردم تا این که روزی پیرزالی سپید موی نزد من آمد و گفت: برادری دارم از تو نیکوتر! تو را در جایی دیده و دل به مهرت بسته. این پیرزال در حقیقت به طمع مال نزد من آمده بود ...
ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.