حکایتِ هزار و یک‌شب

حکایتِ هزار و یک‌شب

هزار و یک شب، هزار و یک قصّه بشنوید:

در کانالِ «شهرزادِ قصه‌گو»👇🏻

T.me/ShahrzadeQessegoo

سایت:
www.ShahrzadeQessegoo.ir

پیوندها

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کریم صیاد» ثبت شده است

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! چون خلیفه این بگفت علی‌نورالدین گفت: چه می‌شود که صیادی به پادشاهی خط بنویسد و پادشاه خطّ او را بخواند؟ تا حال کجا شده که پادشاه خط صیاد را بخواند؟ هرگز چنین اتفاقی نیفتد! خلیفه گفت: درست می‌گویی. اما من علت را به تو می‌گویم، ما در یک مکتب با هم بودیم. او را بخت یاری کرد؛ سلطان بصره شد و خدا نخواست و مرا صیاد کرد. اما او مرا بسیار وفادار و حق‌شناس است. من هیچ تمنایی از او نکرده‌ام مگر این‌که حاجت مرا به ضرورت برآورد. علی‌نورالدین گفت: حالا که اینطور می‌گویی اگر راست است بنویس. خلیفه قلم و دوات گرفت و پس از نوشتن بسم الله الرحمن الرحیم، به نام خداوند بزرگ، نوشت ...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

  • ۱۶ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۴۹
  • سَرو سَهی

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! چون ناخدای کشتی گفت به بغداد هم می‌رویم، نورالدین با اَنیس‌و‌جَلیس هم به کشتی نشستند و ناخدا فرمان حرکت داد. بادبان بالا کشیدند و باد وزیدن گرفت. نورالدین و اَنیس‌و‌جَلیس را بدین‌گونه کشتی با خود برد. ولی از آن طرف غلامان سلطان به خانۀ نورالدین آمدند. درها بکندند، قفل‌ها شکستند ولی از نورالدین اثری ندیدند. خانه را خراب و ویران کردند و آتش زدند. سلطان از شنیدن خبر فرار نورالدین بی‌نهایت عصبانی شد و گفت: هرجا که باشد باید پیدایش کنیم ...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

  • ۱۵ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۵۸
  • سَرو سَهی