چون شب چهل و دوم برآمد
يكشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۵۸ ب.ظ
شهرزاد گفت: ای مَلِک جوانبخت! چون ناخدای کشتی گفت به بغداد هم میرویم، نورالدین با اَنیسوجَلیس هم به کشتی نشستند و ناخدا فرمان حرکت داد. بادبان بالا کشیدند و باد وزیدن گرفت. نورالدین و اَنیسوجَلیس را بدینگونه کشتی با خود برد. ولی از آن طرف غلامان سلطان به خانۀ نورالدین آمدند. درها بکندند، قفلها شکستند ولی از نورالدین اثری ندیدند. خانه را خراب و ویران کردند و آتش زدند. سلطان از شنیدن خبر فرار نورالدین بینهایت عصبانی شد و گفت: هرجا که باشد باید پیدایش کنیم ...
ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.