چون شب بیست و هفتم برآمد
چهارشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۵۵ ب.ظ
شهرزاد گفت: چون از حسنبننورالدین خبری نشد، عمویش شمسالدینِ وزیر گفت: کاری بکنم که پیش از این هیچکس نکرده باشد. پس خامه و قِرطاس برگرفت و آنچه در حجله گذشته بود یک به یک نوشت که فلان چیز در فلان جا و فلان مکان است و داستان پیدا کردن ورقه و همهچیز را یادداشت کرد. فردای آن روز حسن دوباره به آنجا بازگشت ...
پ.ن: در این بخش از داستان، اشارهای به این که شمسالدین چگونه نامه را به دست حسنبننورالدین رسانده نشده، اما آنچه در جملات بعدی آمده گویای این نکته است که حسن به مصر بازگشته، اما چرا و چگونه، خدا داند!
ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.