حکایتِ هزار و یک‌شب

حکایتِ هزار و یک‌شب

هزار و یک شب، هزار و یک قصّه بشنوید:

در کانالِ «شهرزادِ قصه‌گو»👇🏻

T.me/ShahrzadeQessegoo

سایت:
www.ShahrzadeQessegoo.ir

پیوندها

چون شب بیست و ششم برآمد

سه شنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۲۰ ب.ظ

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! گوژپشت که تا حدودی به حال آمده بود با صدای محزون گفت: ای عفریت! من در چاهم. وزیر گفت: من نه عفریتم و نه تو در چاهی. من پدر عروسم. گوژپشت گفت: برو و مرا به حال خود بگذار! تا عفریت باز آید. چون به من گفت مبادا از اینجا تکان بخوری که دختر تو معشوقۀ گاومیشان است. لعنت خدا بر کسی باد که دختر تو را به عقد من در آورد...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

نظرات (۳)

  • قالب بلاگ رضا
  • سلام دوست عزیز
    شما هم دعوتی!؟
    در بزرگترین چالش وبلاگی (بلاگ تکونی)
    در این چالش شرکت کنید.
  • پیمان محسنی کیاسری
  • خیلی قشنگ و خوب بود؛ ممنون (فقط به نظرم اگر یه کم کندتر خوانده می‌شد؛ بهتر بود)

    به کسایی که این نظر رو می‌خونن پیشنهاد می‌کنم که گوش کنن؛ شاید خوششون بیاد

    پاسخ:
    ممنون از نظرتون. لطف دارید :)
    سلام که نام خداست

    المیرا جان ممنون و خدا قوت.

    یه سوال داشتم توی یکی از نسخه های هزار و یک شب که دیدم یک سری ابیات بین متن نوشته شده بود.این شعرها بعدا اضافه شده؟
    پاسخ:
    سلام دوست خوبم

    حقیقتش اطلاع دقیقی در این باره ندارم. اما اون نسخه ای که من دارم بیتی داخلش نیست. نثره کاملا.