چون شب بیست و پنجم برآمد
دوشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۵۹ ب.ظ
شهرزاد گفت: ای مَلِک جوانبخت! در این زمان بود که مطربان گفتند: تا این پسر وارد نشود ما هم به درون نخواهیم شد. او رحمت بسیاری بر ما روا داشته است. لاجرم او را به درون برده و در کنار داماد نشاندند. زنان بزرگان هر یک با شمعی در دست وارد شدند و چون چشم آنان بر حسنبننورالدین افتاد از زیبایی وی در عجب شدند و گفتند: خدایا! خداوندا! آیا ممکن است این عروس زیبا نصیب این جوان ماهمنظر گردد تا توازنی باشد؟ در این اثنا شمعی به دست گوژپشت دادند. شمع از دست او فرو افتاد ...
ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.