حکایتِ هزار و یک‌شب

حکایتِ هزار و یک‌شب

هزار و یک شب، هزار و یک قصّه بشنوید:

در کانالِ «شهرزادِ قصه‌گو»👇🏻

T.me/ShahrzadeQessegoo

سایت:
www.ShahrzadeQessegoo.ir

پیوندها

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «لوقا» ثبت شده است

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! چون بامداد شد و دلیران جنگ را آماده گشتند، ملک فریدون سرهنگان لشکر را بخواست و خلعتشان بداد و صلیب بر روی ایشان نقش کرد و با بخوری که پیشتر ذکر شد، بخورشان داد. پس از آن لوقا را که شمشیر مسیحش می‌گفتند پیش خوانده به همان فضله بخورش داد و این لوقا بس دلیر بود...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

  • ۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۴۹
  • سَرو سَهی

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! ذات‌الدواهی گفت: تو را به کاری اشارت کنم که از علاج آن ابلیس عاجز شود و آن این است که پنجاه هزار مرد کاری به کشتی‌ها بگذار که به سوی جبل دخان رفته در آن‌جا کشتی نگاه دارند. چون لشکر شما با لشکر اسلام روبرو شوند، ایشان نیز از دریا به در آمده پشت سر ایشان بگیرند و ما نیز از این سو پیش روی ایشان بگیریم، آن گاه یک تن از لشکر اسلام خلاص نیابد...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

  • ۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۰۸
  • سَرو سَهی