حکایتِ هزار و یک‌شب

حکایتِ هزار و یک‌شب

هزار و یک شب، هزار و یک قصّه بشنوید:

در کانالِ «شهرزادِ قصه‌گو»👇🏻

T.me/ShahrzadeQessegoo

سایت:
www.ShahrzadeQessegoo.ir

پیوندها

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قسطنطنیه» ثبت شده است

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! اسلامیان شرکان را به خاک سپردند و به حزن و ماتم بنشستند و اما عجوزک پلید حیله‌گر، ذات الدواهی، چون از حیله‌های خویش فارغ شد، خامه و نامه به کف آورده در آن نامه بنوشت که: این نامه‌ای‌ست از ذات‌الدواهی به سوی مسلمانان...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

  • ۲۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۰۴
  • سَرو سَهی

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! شرکان گفت: نصرت شما از برکت زاهد بوده است که به لشکر اسلام دعا همی کرد و من نیز نشسته بودم. چون صدای تکبیر بشنیدم دانستم که به خصم چیره گشته‌اید، فرحناک شدم. اکنون تو بازگو که با تو چگونه رفت. پس ضوءالمکان ماجرا بیان کرد و از کشتن ملک فریدونش بیاگاهانید...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

  • ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۰۱
  • سَرو سَهی

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! شرکان دید که حاجب و سپاه اسلام همی خواهند که بگریزند و سبب این بود که آن پلیدک، ذات‌الدواهی، پس از آن‌که دید رستم و بهرام با بیست‌هزار سوار به نزد شرکان رفتند، آن حیلت‌گر به‌سوی سپاه اسلام رفت و امیر ترکان برادر بهرام را چنان‌که گفته شد به نزد شرکان فرستاد و قصدش این بود که لشکر اسلام را پراکنده کند. آن‌گاه به‌سوی قسطنطنیه رفته رومیان را آواز داد که ...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

  • ۲۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۵۹
  • سَرو سَهی

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! چون مسلمانان تکبیر گفتند کفار از صدای ایشان بیدار گشتند و سلاح جنگ پوشیدند و گفتند که: دشمن روی به ما گذاشته. پس یکدیگر را همی کشتند تا بامداد شد. اسرای مسلمانان را تفتیش کرده، ایشان را نیافتند...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

  • ۱۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۵۶
  • سَرو سَهی

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! ملک فریدون بیهوش افتاد. چون به هوش آمد شکایت به ذات‌الدواهی برد که او بسی محتاله و مکاره بود و پلک‌های سرخ و روی زرد و چشم احول و تن مجروب و موی سرخ و سپید و پشت گوژ داشت و آب دماغش پیوسته فرو می‌ریخت. ولیکن کتب اسلام خوانده و به بیت‌الله‌الحرام سفر کرده بود و در بیت‌المقدس دو سال مانده بود که از ملت‌ها آگاه شود و همۀ مکرها بیاموزد ...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

  • ۱۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۱۶
  • سَرو سَهی

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! کفّار صلا به یکدیگر زدند که بکوشید و خون لوقا را از لشکر اسلام بگیرید و ملک روم نیز فریاد می‌زد که خون ملکه ابریزه را بگیرید. پس در این زمان ضوءالمکان بانگ بر مسلمانان زد که ای پرستندگانِ پروردگارِ یگانه! بدانید که بهشت در زیر سایۀ شمشیرهاست...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

  • ۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۵۲
  • سَرو سَهی

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! کفّار بر سر و روی خود بزدند و استغاثه به راهبان دیرها کردند. پس همه در یک جا گرد آمدند و تیغها و نیزه‌ها به کف آوردند و از برای خون ریختن هجوم‌آور شدند. هر دو لشکر به هم ریختند. سینه‌های یلان جولانگاه سم اسبان شد و مغز شجاعان غلاف شمشیر دلیران گشت. همی زدند و همی کشتند تا از کار بماندند و جهان را ظلمت شب فرو گرفت...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

  • ۰۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۵۸
  • سَرو سَهی