چون شب یکصد و هشتاد و هشتم برآمد
شنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۲۵ ب.ظ
شهرزاد گفت: ای مَلِک جوانبخت! وزیر همیدوید تا به پیشگاه ملکشهرمان رسید. ملک گفت: ای وزیر! چون است که تو را پریشان و درهم میبینم؟ وزیر با ملک گفت: بشارت آوردهام. ملک گفت: بشارت بازگو. وزیر گفت: بشارت همین است که پسرت قمرالزمان دیوانه گشته ...
ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.
- ۹۶/۰۸/۲۷