چون شب یکصد و شصت و نهم برآمد
پنجشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۶، ۰۷:۵۷ ب.ظ
حکایت ملکشهرمان و قمرالزمان: شهرزاد گفت: ای مَلِک جوانبخت! در زمان گذشته پادشاهی بود ملکشهرماننام که سپاه بیکران داشت ولی سالخورده و رنجور بود و از فرزند نصیبی نداشت. روزگاری در خود به فکرت اندر شد و محزون گردید و از کار خود به یکی از وزرا شکایت کرد و گفت: مرا بیم از آن است که چون بمیرم مُلک من ضایع شود، از آنکه فرزندی ندارم که...
ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.
- ۹۶/۰۸/۲۵