چون شب یکصد و پنجاه و نهم برآمد
چهارشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۵۵ ب.ظ
شهرزاد گفت: ای مَلِک جوانبخت! کنیزک نزد علیبنبکار آمده سلام داد و با او پنهانی حدیث گفت. پس از آن وداع کرده بازگشت و آن مرد که در نزد علیبنبکار نشسته بود شغل گوهرفروشی داشت. چون کنیزک بازگشت، گوهرفروش مکان را خلوت دید و از برای سخن گفتن مجال یافت...
ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.
- ۹۶/۰۸/۲۴