چون شب یکصد و شصت و پنجم برآمد
چهارشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۵۶ ب.ظ
شهرزاد گفت: ای مَلِک جوانبخت! کنیز با گوهرفروش گفت که: از زورق بهدر آمده به سوی شمسالنهار رفتم و از غایت فرح نزدیک بود که عقل از من برود. چون پیش رفتم مرا فرمود که هزار دینار به آن مرد که او را آورده بود بدهم. پس از آن، من و آن کنیزک او را برداشته به خوابگاهش رسانیدیم...
ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.
- ۹۶/۰۸/۲۴