چون شب یکصد و شصت و دوم برآمد
چهارشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۵۵ ب.ظ
شهرزاد گفت: ای مَلِک جوانبخت! گوهری گفت که آن شب در نزد علیبنبکار ماندم و تا بامداد به او حدیث گفتم. آنگاه فریضۀ صبح به جا آوردم و از نزد او به درآمده به منزل خود رفتم. ساعتی ننشسته بودم که کنیزک درآمد و مرا سلام کرد. من جواب گفتم و آنچه که میانۀ من و علیبنبکار گذشته بود به او گفتم. کنیزک با من گفت: بدان که خلیفه...
ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.
- ۹۶/۰۸/۲۴