حکایتِ هزار و یک‌شب

حکایتِ هزار و یک‌شب

هزار و یک شب، هزار و یک قصّه بشنوید:

در کانالِ «شهرزادِ قصه‌گو»👇🏻

T.me/ShahrzadeQessegoo

سایت:
www.ShahrzadeQessegoo.ir

پیوندها

چون شب یکصد و چهل و دوم برآمد (بخش اول)

جمعه, ۱۹ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۵۱ ب.ظ

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! عجوز به نزد کان‌ماکان بازگشت و با او گفت که: قضی‌فکان تو را سلام رسانیده و وعده کرد که نیمۀ شب خواهم آمد. پس کان‌ماکان به وعدۀ دخترعم فرحناک شد. چون نیمۀ شب درآمد، قضی‌فکان به نزد او بیامد و او را از خواب بیدار کرد و ملامتش گفت که: چگونه عاشق هستی که به آرام خفته‌ای؟ چون کان‌ماکان بیدار شد گفت: به خدا سوگند که من نخفتم مگر به طمع این‌که تو را در خواب بینم...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

  • ۹۶/۰۸/۱۹
  • سَرو سَهی