حکایتِ هزار و یک‌شب

حکایتِ هزار و یک‌شب

هزار و یک شب، هزار و یک قصّه بشنوید:

در کانالِ «شهرزادِ قصه‌گو»👇🏻

T.me/ShahrzadeQessegoo

سایت:
www.ShahrzadeQessegoo.ir

پیوندها

چون شب یکصد و بیستم برآمد

يكشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۴۵ ب.ظ

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! آن جوان با تاج‌الملوک گفت: چون به خانه رفتم مادرم گفت: خون این بیچاره به گردن توست. خدا تو را به خون او بگیرد. پس از آن پدرم بیامد. او را کفن کردیم و جنازه‌اش را تشییع کرده به خاکش سپردیم و سه روز در سر قبر بودیم. پس از آن به خانه بازگشتیم و من از بهر دختر عمم محزون بودم. مادرم رو به من آورده گفت: همی خواهم بدانم که ...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.