چون شب یکصد و بیستم برآمد
يكشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۴۵ ب.ظ
شهرزاد گفت: ای مَلِک جوانبخت! آن جوان با تاجالملوک گفت: چون به خانه رفتم مادرم گفت: خون این بیچاره به گردن توست. خدا تو را به خون او بگیرد. پس از آن پدرم بیامد. او را کفن کردیم و جنازهاش را تشییع کرده به خاکش سپردیم و سه روز در سر قبر بودیم. پس از آن به خانه بازگشتیم و من از بهر دختر عمم محزون بودم. مادرم رو به من آورده گفت: همی خواهم بدانم که ...
ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.