چون شب یکصد و دوازدهم برآمد
شنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۴۷ ب.ظ
شهرزاد گفت: ای مَلِک جوانبخت! تاجالملوک گفت: ناچار باید من آن پارچه بازبینم. و در دیدن اصرار کرد و بدان جوان خشم آورد. آنگاه جوان پارچه از زیر زانو به در آورده، گریان شد و بنالید.
تاجالملوک گفت: تو را حالت درست نمیبینم. بازگو که چرا از دیدن این پارچه گریان شدی؟ چون این بشنید آهی برکشید و بنالیده گفت ...
ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.