چون شب نود و پنجم برآمد
سه شنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۴۶ ب.ظ
شهرزاد گفت: ای مَلِک جوانبخت! چون نصاری گریان گشتند و شرکان و ضوءالمکان نیز از گریستن ایشان بگریستند، پس بازرگانان حکایت را بدانسان که عجوزک پلید آموخته بود بیان کردند و گفتند که: زاهد را از زندان خلاص داده دیربان را بکشتیم و به شتاب هرچه تمامتر بگریختیم، ولیکن شنیدیم که در آن دیر بسی سیم و زر و گوهر است. پس شرکان را دل بر آن زاهد بسوخت و بر وی رحمت آورد و گفت: زاهد را حاضر کنید. بازرگانان صندوق را آورده بگشودند و آن پلیدک را بیرون کردند ...
ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.