عنوان مقاله: بررسی ریشههای زنستیزی در هزار و یکشب (قسمت سوم)
نویسندگان: حسین حسنپور آلاشتی، سوگل خسروی
از آنجا که ادبیات پدیدهای اجتماعی است، اکثر آثار ادبی منعکس کنندۀ مسائل و روابط اجتماعیست و به نوعی تلاش میکنند تا از جایگاه انسان در هستی، سرزمین، دین و فرهنگ او بگویند و تعارضات مابین انسان و جامعه و فرهنگ او را بیان کنند. پس از مطالعۀ هزار و یکشب، آنچه بسیار پر رنگ جلوه میکند، زن است. مهمتر اینکه هزار و یکشب موضوعی است که از دیدگاه های مختلف جامعهشناسانه و روانشناسانه قابل بررسی و تفکر است. با دقت در آثار ادبی، میبینیم که در ادبیات فارسی تصویری واقعی از زنان به دست داده نشده است. این زن گاهی زن آرمانی است که تنها در رویاهای شاعران نمود پیدا میکرده یا زنی تحقیر شده و ناقص است که موجب گمراهی مردان بوده است. یکی از مشکلات عمدۀ بازیابی سیمای زن در تاریخ، عدم اعتماد بر منابع و مراجع و همچنین فقدان هنجار و معیاری است که تنها در رابطه و مقایسه با آن میتوان موقعیت زن را ارزیابی کرد. اما به دست آوردن چنین معیاری بسیار مشکل است، زیرا در جامعهای که از نظر جنسی و اجتماعی، به شدت قشربندی شده است، هیچ ضابطهای نمیتواند بیطرفانه باشد. بنابراین به تأیید نظر «پولن دوبار»، «به هر چه مردان دربارۀ زنان نوشته اند بایدشک کرد.» بنابراین از پس پردۀ قرون و اعصار تاریخ، شناسایی و تشخیص سیمای زن دشوار و پر ابهام و نیازمند به دقت علمی است، خاصه آنکه تفاوتهای جنسی و فطری و زیستشناختی از یک طرف و شرایط خانوادگی و اجتماعی و ویژگیهای فرهنگی از سوی دیگر، تکوین شخصیت زن را مشروط و مقیّد ساخته و در پی همین گوناگونی، خصوصیات روانی وی را متنوع و متعدد کرده است. زیرا شخصیت و رفتار زن، همواره تابع تغییر و تحولات فرهنگی، اقتصادی و اجتماعیاش بوده است. هرگاه جامعه از رونق و سیاست از اعتلا برخوردار بوده، منزلت زنان بالا و هرگاه جامعه در سراشیبی قرار داشته، منزلت و جایگاه زنان نیز افول کرده است. این مقاله درصدد است به این پرسش پاسخ گوید که چرا سیمای زن در هزار و یکشب تصویری ناخوشایند است و به کدام علل روانی و اجتماعی، زن که مظهر آرمانی عشق است و موجودی ستودنی، از جایگاه خود فرو میافتد و مظهر شر میشود تا جایی که برای نیل به اهدافش به مکر و حیله متوسل میشود؟