حکایتِ هزار و یک‌شب

حکایتِ هزار و یک‌شب

هزار و یک شب، هزار و یک قصّه بشنوید:

در کانالِ «شهرزادِ قصه‌گو»👇🏻

T.me/ShahrzadeQessegoo

سایت:
www.ShahrzadeQessegoo.ir

پیوندها

چون شب بیست و سوم برآمد

شنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۲۰ ب.ظ

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! چون نورالدین نزد وزیر رفت، وزیر دختر خود را به عقد او درآورد و گفت: امشب شما زن و شوهر هستید، و بامداد پیش ملک می‌رویم و تو را به جای خود به وزارت می‌گمارم. داستان بدین سان ادامه یافت اما بشنویم از شمس‌الدین که چون از سفر بازگشت از حال نورالدین برادرش پرسید. خادمان گفتند به تفریح و گردش رفته و گفته است به زودی از تفریح باز می‌گردد. شمس‌الدین تا غروب چشم به در دوخت و چون برادر نیامد نگران گشت. روزی چند بگذشت و چون که از برادرش خبری نشد ...

ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.

نظرات (۱)

  • قالب بلاگ رضا
  • سلام
    بزرگترین چالش وبلاگی (بلاگ تکونی) راه اندازی شده،شماهم دعوتی!
    باعث افتخاره شما هم شرکت کنید!