شهرزاد گفت: ای مَلِک جوانبخت! خلیفه فرمود که حکایت را بنویسند و به خزانه بسپارند، سپس به دختر بزرگتر گفت: عفریت را پس از جادو کردن خواهرت دیدهای یا نه؟ دختر گفت: ای خلیفه! ندیدهام اما مویی از گیسوان خود را برگرفته و به من سپرده است که هرگاه آن موی را بسوزانم او حاضر شود. خلیفه موی عفریت را از دختر بگرفت و خود آن را سوزانید. قصر خلیفه به لرزه درآمد. عفریت پدیدار گشت و ...
ادامۀ قصه را اینجا گوش کنید.
- ۱۹ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۲۴